حرمتش را، خیمه اش را، لشکرش را...بگذریم
کینه ی شمشیر زن ها اکبرش را...بگذریم
قاسمش را ضربه ها هم قامت عباس کرد
تیر بی رحمی گلوی اصغرش را...بگذریم
گوشه گودال بود و سایه ای نزدیک شد
روبرویش ایستاد و خنجرش را...بگذریم
عرش می لرزید حتی اعتنایی هم نکرد
گر چه از هر سو صدای مادرش را... بگذریم
چشمشان پیراهن صدپاره ی او را گرفت
چشم نامردی گرفت انگشترش را...بگذریم
تا بیامیزند با هم استخوان و خون و خاک
اسبها را تاختند و پیکرش را...بگذریم
باز آتش کار خود را کرد و صحرا تار شد
ناله های دخترانش خواهرش را...بگذریم