موج شیعه

موج شیعه

خوش آمدید
موج شیعه

موج شیعه

خوش آمدید

شعری بسیار زیبا-_اشعار حسینی و مذهبی

زینب جان! شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما “بی حسین” شدن تو بود و شرمنده تر آنکه تو بی حسین شدی و ما حسینی نشدیم

 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)



کوفیان نامه نوشتند که : حسین جان، ما همه سرباز تواییم. 

زودتر بیا که دجالها امان مان را بریده اند!


و زمان امتحان فرا رسید:


امام، نائب فرستاد!


عوام را دنیازدگی و روزمرگی فریب داد و خواص را هم بی بصیرتی. 


گفتند: تا امام معصوم نیاید، کار درست نمی شود (!)


مسلم که معصوم نیست، باید خود امام بیاید!!!


و شد آنچه که شد!


 «آنانکه نائب امام را یاری نکردند، توفیق یاری امام را نیز پیدا نکردند!»


 سر مسلم بن عقیل بر دروازه کوفه نصب شد


و درست یک ماه بعد، سر حسین و یارانش به آن ملحق شد!


 و چندسال بعد


آنانکه نایب امام و امام را یاری نکرده بودند توبه کردند


و خون خویش را در این راه نثار کردند


اما


فاعتبروا یا اولی الابصار...


 

عاشورا یعنی درست در همان لحظه که امام تو را می خواند، لبیک بگویی!!!


"لبیک یا حسین"

علی اکبر علیه السلام -_شعرهای حسینی و مذهبی

ز دستم می روی اما صدایم در نمی آید


دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید


سرم را می گذارم روی کتف خواهرم زینب


الا ای محرم دردم چرا اکبر نمی آید




‏((علی اکبر)) خواهم که بوسه ات زنم اما نمیشود/ جایی برای بوسه که پیدا نمیشود// لب را به هم بزن نفسی زن که هیچ چیز / شیرین تر از شنیدن بابا نمیشود// خشکم زده کنار تو و خنده هایشان/ خواهم بلند گردم از اینجا نمیشود// باید کفن به وسعت یک دشت آورم/ در یک کفن که پیکر تو جا نمیشود

رقیه کیست؟...(اشعار مذهبی و حسینی)

با خودم گفتم: رقیه کیست کیست؟

گفته اند این نام در تاریخ نیست!


حرف در تاریخ از ویرانه است

داستان دخترک افسانه است


پیش خود نجوا کنان در جستجو

گفتمش بی بی حقیقت را بگو


در همین اثناء دو پلکم خسته شد

خواب رفتم چشم هایم بسته شد


یک خرابه بود و یک دنیا محن

عده ای دل خسته، چندین طفل و زن


هر چه می دیدم همه افغان و آه

خیره شد چشمم به طفلی رخ سیاه


با خودش قلبی پر از احساس داشت

صد نشان از عطر و بوی یاس داشت


دور او حور و ملک در شور بود

گوئیا نسلش ز نسل نور بود


گر چه باشد دخترک کم سن و سال

برده مریم، آسیه زیر سئوال


چه جلالی! شوکتی! آزاده است

شک ندارم من یقین شهزاده است


دختر سلطان اگر چه خاکی است

نیست از اهل زمین افلاکی است


پیش آمد دست بر دیوار داشت

در کف پایش گمانم خار داشت


خسته بود و خسته بود و زار بود

گوییا که دخترک بیمار بود


صورتش لبریز از بیداد بود

حرف می زد حرف، لیکن داد بود


اشک افشاندم رهش جارو زدم

پیش پایش با ادب زانو زدم


گفتمش بانوی من تو کیستی؟

گوییا از اهل دنیا نیستی


با لب پر خون مرا شرمنده کرد

دختر سلطان به رویم خنده کرد


با صدایی نارسا آهسته گفت:

من رقیه، اشک در چشمش شکفت


گفت: من هستم عزیز عالمین

دختر سلطانم و بنت الحسین


خون من از خون پاک مصطفی

جد من حیدر بود شیر خدا


یادگار حضرت زهرا ,

دلخوشی زینب کبری منم


گر چه دستم با طنابی بسته است

روح و جانم ناتوان و خسته است


مهر خود در هر دلی جا می کنم

با همین دستم گره وا می کنم


تا قیامت شیعه مدیون من است

دین حق، آباد از خون من است


روز محشر دست می گیرم طبق

قدر من باشد چنان در پیش حق


می زنم فریاد ربی جرم بخش

هر که را گویم فقط آن را ببخش


این یکی بهرم علم افراشته است

آن یکی هم حرمتم را داشته است


مهربانا او شود اهل بهشت

روی پرچم یا رقیه می نوشت


می شود از جام کوثر مست مست

تا سه ساله دیده گریه کرده است


او به یادم موی خود را می کشید

پا برهنه در عزایم می دوید


آن یکی را نه خدایا برزخی است

قلب من آزار داده دوزخی است


گونه ای دیگر به پایم خار کرد

بارالها او مرا انکار کرد


در قیامت من قیامت می کنم

دوستانم را شفاعت می کنم


غم مخور این حرف با نا کس مگو

کرده ام او را حواله بر عمو

کربلا...

کربلا شهریست ای دل شهریارش زینب است

اعتبارش از حسین و اقتدارش زینب است

نام زینب با حسین حک گشته در ایوان دل

دل که شد بیت الحسین نقش ونگارش زینب است

شیعه دارد در دلش یکتا کتاب قیمتی

ناشرش باشد حسین ، آموزگارش زینب است

هرکه نازد بر کسی زینب بنازد بر حسین

جان زهرا این حسین دار و ندارش زینب است



یا حسین (ع)

شب بود و من با کوله ای از خستگی ها

شب بود و یک زنجیری از وابستگی ها


شب بود و هق هق های ساکن در گلویم

شب بود و یاد دوستان در پیش رویم

 

پروانگان را در افق مهتاب دیدم

خوابیدم و همسنگرم را خواب دیدم

 

دیدم به قصد (او) شقایق ترک (من) کرد

پروانه گشت و خویش در آتش کفن کرد

 

وقتی که بلبل روی سیم و خار جان داد

در پیش چشمم، مرگ عجز خود نشان داد

 

دیدم میان دود و آتش یاس می سوخت

دیدم گلوله خورد و پیشانی به هم دوخت

 

تیر آمد و از گونه هایش بوسه برداشت

دیدم چه سان! با مرگ جنگ تن به تن داشت

 

بر مرگ او لبخند داغ و آتشین زد

با یا حسینی پشت او را بر زمین زد

 

دیدم شهادت را که از لبهای مجنون

لب می گزید و باده می زد در خُم خون

 

همسنگران، با آتش، هم آغوش بودند

می سوختند آن شب ولی خاموش بودند

 

چون دوست آن شب قرعه را بر نامشان زد

دیدم که ساقی جام را بر جانشان زد

 

خمپاره بود و مرگ بود و تیر و ترکش

لبیک بود و وصل بود و اسب سرکش

 

چابک سواران اسبها را زین نمودند

اندام خود با رنگ سرخ آذین نمودند

 

عزم سفر کردند و یک لبیک گفتند

با کاروان یار، تا افلاک رفتند

 

چون سینه سرخان شهادت می پریدند

سنگر به سنگر ظلمت شب می دریدند

 

سر نیزه ها آن شب حدیث وصل گفتند

آن شب چکاوک ها میان نعره خفتند

 

آن شب منورها خجل از رویشان بود

کشکول و چشم و قبله گاهم سویشان بود

 

همسنگرانم کربلا را دوره کردند

سر مشق های کوفیان را پاره کردند

 

یک یا علی (ع) گفتند و پس پروانه کردند

سرکوب قوم ابرهه آغاز کردند

 

لحظات آن شب جمله عام الفیل بودند

دشمن چنان فرعون و یاران نیل بودند

 

در پیش پای عاشقان از شرم و از غم

آن شب دل خمپاره می پاشید از هم

 

خمپاره می کاوید آن شب سینه ها را

بشکست تیر آن شب دل آئینه ها را

 

همسنگران بر تیر و ترکش بوسه دادند

مستانه و مردانه بر مین پا نهادند

 

لبهای خونین، شهادت را مکیدند

با بذل جان خویش، بس معبر کشیدند

 

بر عقد ایشان انفجاری، خطبه خوان بود

مهیه معشوق آن شب، بذل جان بود

 

در خطبه اول عروسان لاله چیدند

در گویش دوم نقاب از رخ کشیدند

 

بار دگر اما به هم لبیک گفتند

بی دست و بی سر جمله سوی حجله رفتند

 

شهد شهادت را به کام هم نهادند 

تا خانه خورشید آن شب پر گشادند

 

ساقی کوثر باده داد و مستشان کرد

یک حلقه از حبل المتین بر دستشان کرد

 

ارواحشان در عرش و پیکر در زمین خفت 

جان آفرین، آن شب به آنان آفرین گفت!

 

شمشیرها، شمشیرها، مغروق خون گشت

زنجیرها، زنجیرها، حبس جنون گشت