موج شیعه

موج شیعه

خوش آمدید
موج شیعه

موج شیعه

خوش آمدید

بگذریم-_شعرهای حسینی و مذهبی

حرمتش را، خیمه اش را، لشکرش را...بگذریم

کینه ی شمشیر زن ها اکبرش را...بگذریم


قاسمش را ضربه ها هم قامت عباس کرد

تیر بی رحمی گلوی اصغرش را...بگذریم


گوشه گودال بود و سایه ای نزدیک شد

روبرویش ایستاد و خنجرش را...بگذریم


عرش می لرزید حتی اعتنایی هم نکرد

گر چه از هر سو صدای مادرش را... بگذریم


چشمشان پیراهن صدپاره ی او را گرفت

چشم نامردی گرفت انگشترش را...بگذریم


تا بیامیزند با هم استخوان و خون و خاک

اسبها را تاختند و پیکرش را...بگذریم


باز آتش کار خود را کرد و صحرا تار شد

ناله های دخترانش خواهرش را...بگذریم

شعری بسیار زیبا-_اشعار حسینی و مذهبی

زینب جان! شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما “بی حسین” شدن تو بود و شرمنده تر آنکه تو بی حسین شدی و ما حسینی نشدیم

 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)



کوفیان نامه نوشتند که : حسین جان، ما همه سرباز تواییم. 

زودتر بیا که دجالها امان مان را بریده اند!


و زمان امتحان فرا رسید:


امام، نائب فرستاد!


عوام را دنیازدگی و روزمرگی فریب داد و خواص را هم بی بصیرتی. 


گفتند: تا امام معصوم نیاید، کار درست نمی شود (!)


مسلم که معصوم نیست، باید خود امام بیاید!!!


و شد آنچه که شد!


 «آنانکه نائب امام را یاری نکردند، توفیق یاری امام را نیز پیدا نکردند!»


 سر مسلم بن عقیل بر دروازه کوفه نصب شد


و درست یک ماه بعد، سر حسین و یارانش به آن ملحق شد!


 و چندسال بعد


آنانکه نایب امام و امام را یاری نکرده بودند توبه کردند


و خون خویش را در این راه نثار کردند


اما


فاعتبروا یا اولی الابصار...


 

عاشورا یعنی درست در همان لحظه که امام تو را می خواند، لبیک بگویی!!!


"لبیک یا حسین"

علی اکبر علیه السلام -_شعرهای حسینی و مذهبی

ز دستم می روی اما صدایم در نمی آید


دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید


سرم را می گذارم روی کتف خواهرم زینب


الا ای محرم دردم چرا اکبر نمی آید




‏((علی اکبر)) خواهم که بوسه ات زنم اما نمیشود/ جایی برای بوسه که پیدا نمیشود// لب را به هم بزن نفسی زن که هیچ چیز / شیرین تر از شنیدن بابا نمیشود// خشکم زده کنار تو و خنده هایشان/ خواهم بلند گردم از اینجا نمیشود// باید کفن به وسعت یک دشت آورم/ در یک کفن که پیکر تو جا نمیشود

به نام نامی سر...(اشعار زیبای حسینی و مذهبی)

کولاک سید حمید برقعی 



به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر

بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر


فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد

که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر


قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق

که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر


نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن

به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر


سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم

به سرسرای خداوند می‌روم با سر


هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم

مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر


»همان سری که "یحب الجمال" محوش بود

جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر


سری که با خودش آورد بهترین‌ها را

که یک به یک، همه بودند سروران را سر


زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان

حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر


سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان

درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر


بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت

برو به معرکه با سر ، ولی میا با سر


خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید

گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر


چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید

به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر


در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد

همان سری است که برده برای لیلا سر

شیعه یعنی...(شعرهای مذهبی و حسینی)

بشنو از نی چون حکایت می کند

 شیعه را در خون روایت می کند 


شیعه یعنی سابقون السابقون 

شیعه یعنی یک طپش عصیان و خون

 

شیعه یعنی عشق بازی با خدا 

یک نیستان تک نوازی با خدا


 شیعه یعنی نشعه ی جام بلا 

شیعگی یعنی قیام کربلا 


شیعه باید آب ها را گل کند 

خط سوم را به خون کامل کند 


خط سوم خط سرخ اولیاست 

کربلا بارزترین منظور هاست 


کربلا گفتم کران را گوش نیست

 ور نه از غم بلبلی خاموش نیست


 بلبلان چه چه ز ماتم می زنند 

روز و شب از کربلا دم می زنند

رقیه کیست؟...(اشعار مذهبی و حسینی)

با خودم گفتم: رقیه کیست کیست؟

گفته اند این نام در تاریخ نیست!


حرف در تاریخ از ویرانه است

داستان دخترک افسانه است


پیش خود نجوا کنان در جستجو

گفتمش بی بی حقیقت را بگو


در همین اثناء دو پلکم خسته شد

خواب رفتم چشم هایم بسته شد


یک خرابه بود و یک دنیا محن

عده ای دل خسته، چندین طفل و زن


هر چه می دیدم همه افغان و آه

خیره شد چشمم به طفلی رخ سیاه


با خودش قلبی پر از احساس داشت

صد نشان از عطر و بوی یاس داشت


دور او حور و ملک در شور بود

گوئیا نسلش ز نسل نور بود


گر چه باشد دخترک کم سن و سال

برده مریم، آسیه زیر سئوال


چه جلالی! شوکتی! آزاده است

شک ندارم من یقین شهزاده است


دختر سلطان اگر چه خاکی است

نیست از اهل زمین افلاکی است


پیش آمد دست بر دیوار داشت

در کف پایش گمانم خار داشت


خسته بود و خسته بود و زار بود

گوییا که دخترک بیمار بود


صورتش لبریز از بیداد بود

حرف می زد حرف، لیکن داد بود


اشک افشاندم رهش جارو زدم

پیش پایش با ادب زانو زدم


گفتمش بانوی من تو کیستی؟

گوییا از اهل دنیا نیستی


با لب پر خون مرا شرمنده کرد

دختر سلطان به رویم خنده کرد


با صدایی نارسا آهسته گفت:

من رقیه، اشک در چشمش شکفت


گفت: من هستم عزیز عالمین

دختر سلطانم و بنت الحسین


خون من از خون پاک مصطفی

جد من حیدر بود شیر خدا


یادگار حضرت زهرا ,

دلخوشی زینب کبری منم


گر چه دستم با طنابی بسته است

روح و جانم ناتوان و خسته است


مهر خود در هر دلی جا می کنم

با همین دستم گره وا می کنم


تا قیامت شیعه مدیون من است

دین حق، آباد از خون من است


روز محشر دست می گیرم طبق

قدر من باشد چنان در پیش حق


می زنم فریاد ربی جرم بخش

هر که را گویم فقط آن را ببخش


این یکی بهرم علم افراشته است

آن یکی هم حرمتم را داشته است


مهربانا او شود اهل بهشت

روی پرچم یا رقیه می نوشت


می شود از جام کوثر مست مست

تا سه ساله دیده گریه کرده است


او به یادم موی خود را می کشید

پا برهنه در عزایم می دوید


آن یکی را نه خدایا برزخی است

قلب من آزار داده دوزخی است


گونه ای دیگر به پایم خار کرد

بارالها او مرا انکار کرد


در قیامت من قیامت می کنم

دوستانم را شفاعت می کنم


غم مخور این حرف با نا کس مگو

کرده ام او را حواله بر عمو