موج شیعه

خوش آمدید

موج شیعه

خوش آمدید

سالروز حرکت امام حسین(ع) به سمت کربلا(28 رجب)

امام حسین(ع) با توجه به نامناسب بودن شرایط مدینه برای اظهار مخالفت علنی و قیام و نیز در خطر بودن جان خود در این شهر بدون امکان حرکتی مؤثر، تصمیم به ترک آن گرفت.

از آیه‏‌ای که امام در هنگام خروج از مدینه قرائت کردند، این نکته - که ترک این شهر به علّت عدم احساس امنیت بوده است - آشکار می‏‌شود.

به گزارش خبرنگار دین و اندیشه خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، فلسفه قیام ابا عبدالله الحسین (ع) را در سخنان آن حضرت در آغاز حرکت از مدینه و موضع گیری‌های ایشان در برابر حوادثی که در منزلگاه‌های میان راه روی داده است، می‌توان یافت.

خروج از مدینه

امام(ع) عزم خروج از مدینه را کرد ایشان شب هنگام نزد قبر مادر و برادر رفت و نماز خوانده و وداع کرد و صبح به خانه برگشت. در برخی دیگر از منابع آمده است حضرت(ع) دو شب متوالی را در کنار قبر رسول خدا(ص) بیتوته کردند.

حرکت به سمت مکه

امام(ع) شبانگاه بیست و هشتم رجب و به نقلی دیگر سوم شعبان سال 60 هجری به همراه 82 نفر از اهل بیت و یارانش از مدینه خارج شد. در این سفر به جز محمد بن حنفیه بیشتر خویشاوندان امام حسین(ع) از جمله فرزندان، برادران، خواهران و برادرزاده‌های آن حضرت(ع)، ایشان را در این سفر همراهی می‌کردند. علاوه بر بنی هاشم، 21 نفر از یاران امام حسین(ع) نیز با ایشان در این سفر همراه شده بودند.

امام حسین(ع) به همراه همراهانش از مدینه خارج شد و بر خلاف خواسته نزدیکانش راه اصلی مکه را پیش گرفت.

در میان راه مکه، امام(ع) و همراهانش با عبداللّه بن مطیع، دیدار کردند. امام حسین(ع) پس از پنج روز، در روز سوم شعبان سال 60 به مکه رسید و مورد استقبال گرم مردم مکه و حجاج بیت الله الحرام قرار گرفت.

مسیر حرکت امام(ع) از مدینه به مکه

مدینه (15 رجب سال 60 هجری هلاکت معاویه و 28 رجب سال 60 هجری خروج امام(ع) از مدینه)، ذوحلیفه ملل، سیاله، عرق ظنیه، زوحاء، انایه، عرج، لحر جمل، سقیا، ابواء، گردنه هرشا، رابغ، جحفه، قدید، خلیص، عسفان، مرظهران، مکه مکرمه(3 شعبان سال 60 هجری ورود امام(ع) به مکه) مسیر حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه است.

ورود امام به مکه

کاروان امام حسین(ع) پنج روز پس از خروج از مدینه در سوم شعبان سال 60 هجری، وارد شهر مکه شد. ساکنان مکّه و زائران بیت الله الحرام با شنیدن خبر ورود امام(ع) به مکه بسیار شادمان شدند. مردم، صبح و شام، نزد حضرت(ع) در رفت و آمد بودند و این بر عبداللّه بن زبیر، سخت گران می‌آمد؛ چرا که امید داشت مردم مکّه با وی بیعت کنند و می‌دانست که تا امام حسین(ع) در مکّه هست، کسی با او بیعت نمی‌کند؛ زیرا جایگاه امام حسین(ع) در نزد مردمان مکّه، بسیار بالاتر از جایگاه پسر زبیر بود.

اینکه چرا امام حسین (ع) در آغاز حرکت از مدینه به مکه رفت به دلیل آن بود که پس از آن که معاویه بن ابی سفیان (نخستین خلیفه اموی) در نیمه رجب سال 60 قمری مُرد و فرزندش یزید، به خلافت مسلمانان دست یافت، وی و درباریان اموی تلاش زیادی به عمل آورده تا از همه مردم بیعت گیرند.

آنان، مشکل خاصی در گرفتن بیعت از اهالی شام، مصر، عراق و یمن نداشته و تنها دغدغه خاطرشان از حجاز، به ویژه از شهر مقدس مدینه بود. زیرا در این شهر بزرگانی چون عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، محمد بن حنیفه، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر زندگی می‌کردند، که از جهات گوناگون بر یزید برتری و در رسیدن به مقام حکومت، بر او ترجیح داشتند.

اما در میان مخالفان یزید در مدینه، وجود شخصیت ممتازی چون امام حسین(ع)، همانند خورشید تابان، تمام ستارگان و سیارگان را بی فروغ می‌نمود و به عنوان تنها یادگار جدش حضرت محمد(ص) و جانشین پدر و برادر مظلومش حسن بن مجتبی(ع)، در رسیدن به مقام خلافت و رهبری مسلمانان، شایسته‌تر از همه بود و نگاه همگان به سوی او معطوف بود. بدین لحاظ، یزید بیش از همه، از وی واهمه داشت و درصدد تسلیم کردنش برآمد. بنابراین، امام حسین(ع) با توجه به نامناسب بودن شرایط مدینه برای اظهار مخالفت علنی و قیام و نیز در خطر بودن جان خود در این شهر بدون امکان حرکتی مؤثر، تصمیم به ترک آن گرفت و از آیه‏‌ای که در هنگام خروج از مدینه قرائت کرد، این نکته - که ترک این شهر به علّت عدم احساس امنیت بوده است - آشکار می‏‌شود.

منبع:

ابن اعثم، پیشین، صص19- 20 و الخوارزمی، پیشین، ص.187

البلاذری، پیشین، ص160؛ الطبری، پیشین، ص341 و شیخ مفید، پیشین، ص34.

ابن اعثم، پیشین، صص21-22 و الخوارزمی، پیشین، ص189.

ابن اعثم، پیشین، ص69.

ابوحنیفه احمد بن داوود الدینوری، الاخبار الطوال، ص228؛ الطبری، پیشین، ص341 و ابن اثیر، پیشین، ص16.

الدینوری، پیشین، ص228 و شیخ صدوق، پیشین، صص152-153.

شیخ صدوق، پیشین، ص152.

وقعة الطف ص 85 و 86

Isna.ir

شعرهای حسینی و مذهبی-_یاحسین_-

ای مشک تو لااقل وفا داری کن

 من دست ندارم تو مرا یاری کن

 من وعده ی آب تو به اصغر دادم

 یک جرعه برای او نگهداری کن

 ای مشک نگاه کن به بالای سرم 

 زهراست نشسته آبروداری کن

........................................................


عشقی است در میان دل ما که کیمیاست 

این عشق این جنون همه ی آبروی ماست 


ما در بهشت هم همه دنبال هیئتیم 

جنت بدون روضه ی ارباب بی صفاست 


شکر خدا حسین شده زندگی ما 

شکر خدا که در دل ما عشق کربلاست


...................................................... 

تشنه ای آه، و دارد لب تو می سوزد؛ 

آب مهریه ی زهراست اگر بگذارند... 

غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟ 

عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند... 

ساقی ات رفته و ای کاش که او برگردد 

مشک او حامل دریاست اگر بگذارند... 


.......................................................

یکی می گفت از گل بهتر است او

شبیه حضرت پیغمبر است او

علیّ مرتضا آمد به میدان

ولی نه! نه! علی اکبر است او

دو شعر بسیار زیبا...

یاحسین

دوباره مثل همیشه خجالتم دادی...

برای عرض ارادت لیاقتم دادی... تعجبم توکجا این حقیرساده کجا...

همیشه گفته ام آقا تو عزتم دادی...

همین که خط نکشیدی به نام من ممنون...

چه شدکه این همه شوق ارادتم دادی ... 

وفا ندیده ای ازمن قبول اما ...

خودت به رحمت شاهانه عادتم دادی... 

السلام علیک یا اباعبدالله


وقتی تمام صاعقه ها را جنون گرفت

طوفان وزید و قافیه ها بوی خون گرفت


"تا گفتم السلام علیکم شروع شد"

قلب قلم تپید و تلاطم شروع شد


آغاز روضه بود به نام خدا؛ حسین

شاعر نوشت اول این روضه؛ یا حسین


خون جای اشک بر ترک گونه ها نشست

نام تو بر لب آمد و کوه از کمر شکست


نام تو بر لب آمد و دریا ز شرم سوخت

با جذر و مد نام تو صحرا ز شرم سوخت


نام تو بر لب آمد و کار از جنون گذشت

با تو به رقص آمده طوفان میان دشت


نام تو بر لب آمد و بغض زمین شکُفت

نام تو بر لب آمد و شاعر به گریه گفت:


"باز این چه شورش است که در خلق عالم است"

آمد ندا ز عرش که ماه محرّم است...

 ‌

کربلا...

کربلا شهریست ای دل شهریارش زینب است

اعتبارش از حسین و اقتدارش زینب است

نام زینب با حسین حک گشته در ایوان دل

دل که شد بیت الحسین نقش ونگارش زینب است

شیعه دارد در دلش یکتا کتاب قیمتی

ناشرش باشد حسین ، آموزگارش زینب است

هرکه نازد بر کسی زینب بنازد بر حسین

جان زهرا این حسین دار و ندارش زینب است



یا حسین (ع)

شب بود و من با کوله ای از خستگی ها

شب بود و یک زنجیری از وابستگی ها


شب بود و هق هق های ساکن در گلویم

شب بود و یاد دوستان در پیش رویم

 

پروانگان را در افق مهتاب دیدم

خوابیدم و همسنگرم را خواب دیدم

 

دیدم به قصد (او) شقایق ترک (من) کرد

پروانه گشت و خویش در آتش کفن کرد

 

وقتی که بلبل روی سیم و خار جان داد

در پیش چشمم، مرگ عجز خود نشان داد

 

دیدم میان دود و آتش یاس می سوخت

دیدم گلوله خورد و پیشانی به هم دوخت

 

تیر آمد و از گونه هایش بوسه برداشت

دیدم چه سان! با مرگ جنگ تن به تن داشت

 

بر مرگ او لبخند داغ و آتشین زد

با یا حسینی پشت او را بر زمین زد

 

دیدم شهادت را که از لبهای مجنون

لب می گزید و باده می زد در خُم خون

 

همسنگران، با آتش، هم آغوش بودند

می سوختند آن شب ولی خاموش بودند

 

چون دوست آن شب قرعه را بر نامشان زد

دیدم که ساقی جام را بر جانشان زد

 

خمپاره بود و مرگ بود و تیر و ترکش

لبیک بود و وصل بود و اسب سرکش

 

چابک سواران اسبها را زین نمودند

اندام خود با رنگ سرخ آذین نمودند

 

عزم سفر کردند و یک لبیک گفتند

با کاروان یار، تا افلاک رفتند

 

چون سینه سرخان شهادت می پریدند

سنگر به سنگر ظلمت شب می دریدند

 

سر نیزه ها آن شب حدیث وصل گفتند

آن شب چکاوک ها میان نعره خفتند

 

آن شب منورها خجل از رویشان بود

کشکول و چشم و قبله گاهم سویشان بود

 

همسنگرانم کربلا را دوره کردند

سر مشق های کوفیان را پاره کردند

 

یک یا علی (ع) گفتند و پس پروانه کردند

سرکوب قوم ابرهه آغاز کردند

 

لحظات آن شب جمله عام الفیل بودند

دشمن چنان فرعون و یاران نیل بودند

 

در پیش پای عاشقان از شرم و از غم

آن شب دل خمپاره می پاشید از هم

 

خمپاره می کاوید آن شب سینه ها را

بشکست تیر آن شب دل آئینه ها را

 

همسنگران بر تیر و ترکش بوسه دادند

مستانه و مردانه بر مین پا نهادند

 

لبهای خونین، شهادت را مکیدند

با بذل جان خویش، بس معبر کشیدند

 

بر عقد ایشان انفجاری، خطبه خوان بود

مهیه معشوق آن شب، بذل جان بود

 

در خطبه اول عروسان لاله چیدند

در گویش دوم نقاب از رخ کشیدند

 

بار دگر اما به هم لبیک گفتند

بی دست و بی سر جمله سوی حجله رفتند

 

شهد شهادت را به کام هم نهادند 

تا خانه خورشید آن شب پر گشادند

 

ساقی کوثر باده داد و مستشان کرد

یک حلقه از حبل المتین بر دستشان کرد

 

ارواحشان در عرش و پیکر در زمین خفت 

جان آفرین، آن شب به آنان آفرین گفت!

 

شمشیرها، شمشیرها، مغروق خون گشت

زنجیرها، زنجیرها، حبس جنون گشت