دفترچه گناهان یک شهید 16 ساله !!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
در تفحص شهدا ، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد.
گناهان یک هفته او اینها بود :
شنبه : بدون وضو خوابیدم .
یکشنبه : خنده بلند در جمع .
دو شنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم .
سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم .
چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت .
پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم .
جمعه : تکمیل نکردن 1000 صلوات و بسنده به 700 صلوات .
راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد :
دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم...
ما چی؟؟؟؟؟؟
کجای کاریم؟؟؟!!!!
ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺒﻪ ﺧﯿﻠﯽ ...
اینکﻪ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﻣﺤﺮﻡ ﻭ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺑﺤﺚ ﺍﺳﯿﺪ
ﭘﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻬﯽ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮ ﭘﯿﺶ ﻣﯿﺎﺩ ( ﺯﯾﺮ ﺳﻮﺍﻝ
ﺑﺮﺩﻥ ﻗﯿﺎﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ) ﭼﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﻪ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ
ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ ﻗﯿﺎﻡ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﻣﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻬﯽ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮ ﻭ
ﺍﺣﯿﺎﯼ ﺩﯾﻦ ﺟﺪﻡ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺪﯾﻦ ﻭﺍﺳﻄﻪ
ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﺍﺯ ﻗﯿﺎﻡ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ
ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻬﯽ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮ ﺑﻮﺩﻩ
ﺍﻣﺎ ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ فردی در ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﻣﺮ
ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻬﯽ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮ ﻣﯿﺎﺩ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺍﺳﯿﺪ ﻣﯽ ﭘﺸﻪ
ﮐﺪﻭﻡ ﻋﻘﻞ ﺳﻠﯿﻤﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩﺵ ﺩﯾﻨﻪ؟؟؟ﺍﮔﺮ ﺩﯾﻦ ﺩﺍﺷﺖ
ﮐﻪ ﻣﺮﺗﮑﺐ ﻣﻨﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ
ﮐﺪﻭﻡ ﻋﻘﻞ ﺳﻠﯿﻤﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﯾﻦ........ ﺩﺭﺩﺵ ﺑﺪ ﺣﺠﺎﺑﯽ
ﺑﻮﺩ؟؟؟
ﺣﻮﺍﺳﺘﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﺷده است ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻫﺪﺍﻑ
ﭼﻨﺪﮔﺎﻧﻪ...
ای مشک تو لااقل وفا داری کن
من دست ندارم تو مرا یاری کن
من وعده ی آب تو به اصغر دادم
یک جرعه برای او نگهداری کن
ای مشک نگاه کن به بالای سرم
زهراست نشسته آبروداری کن
........................................................
عشقی است در میان دل ما که کیمیاست
این عشق این جنون همه ی آبروی ماست
ما در بهشت هم همه دنبال هیئتیم
جنت بدون روضه ی ارباب بی صفاست
شکر خدا حسین شده زندگی ما
شکر خدا که در دل ما عشق کربلاست
......................................................
تشنه ای آه، و دارد لب تو می سوزد؛
آب مهریه ی زهراست اگر بگذارند...
غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟
عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند...
ساقی ات رفته و ای کاش که او برگردد
مشک او حامل دریاست اگر بگذارند...
.......................................................
یکی می گفت از گل بهتر است او
شبیه حضرت پیغمبر است او
علیّ مرتضا آمد به میدان
ولی نه! نه! علی اکبر است او
زینب جان! شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما “بی حسین” شدن تو بود و شرمنده تر آنکه تو بی حسین شدی و ما حسینی نشدیم
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
کوفیان نامه نوشتند که : حسین جان، ما همه سرباز تواییم.
زودتر بیا که دجالها امان مان را بریده اند!
و زمان امتحان فرا رسید:
امام، نائب فرستاد!
عوام را دنیازدگی و روزمرگی فریب داد و خواص را هم بی بصیرتی.
گفتند: تا امام معصوم نیاید، کار درست نمی شود (!)
مسلم که معصوم نیست، باید خود امام بیاید!!!
و شد آنچه که شد!
«آنانکه نائب امام را یاری نکردند، توفیق یاری امام را نیز پیدا نکردند!»
سر مسلم بن عقیل بر دروازه کوفه نصب شد
و درست یک ماه بعد، سر حسین و یارانش به آن ملحق شد!
و چندسال بعد
آنانکه نایب امام و امام را یاری نکرده بودند توبه کردند
و خون خویش را در این راه نثار کردند
اما
فاعتبروا یا اولی الابصار...
عاشورا یعنی درست در همان لحظه که امام تو را می خواند، لبیک بگویی!!!
"لبیک یا حسین"
ز دستم می روی اما صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
سرم را می گذارم روی کتف خواهرم زینب
الا ای محرم دردم چرا اکبر نمی آید
((علی اکبر)) خواهم که بوسه ات زنم اما نمیشود/ جایی برای بوسه که پیدا نمیشود// لب را به هم بزن نفسی زن که هیچ چیز / شیرین تر از شنیدن بابا نمیشود// خشکم زده کنار تو و خنده هایشان/ خواهم بلند گردم از اینجا نمیشود// باید کفن به وسعت یک دشت آورم/ در یک کفن که پیکر تو جا نمیشود
کولاک سید حمید برقعی
به نام نامی سر، بسمه تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بندهی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر
»همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک، همه بودند سروران را سر
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ، ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر